شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند ... فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته ... شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی اسمان گرفت ... فرشته شعر را زمزمه کرد و دعایش مزه عشق گرفت ... خدا گفت: زندگی برای هردوتان دشوار می شود ... زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود زمین برایش کوچک است ... و فرشته ای که مزه عشق را بچشد آسمان برایش تنگ .... گاهی وقتا آدم از درس خوندن خسته میشه ، گاهی از مدرسه رفتن خسته میشه ، گاهی از دست دوستاش خسته میشه ، گاهی وقتا از تنهایی خسته میشه ، گاهی وقتا از همه خسته میشه ، گاهی از دوست داشتن دیگران خسته میشه ، گاهی از .......... و گاهی از زندگی کردن خسته میشه .......... من از زندگی کردن خسته شدم عید همتون مبارک
بر سر قبر کشیشی نوشته بود: کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم . بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است، من باید انگلستان را تغییر دهم . بعدها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم . در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم . اینک که در آستانه مرگ هستم می فهمم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم . انگار همین دیروز بود که اولین صفحه ی تقویم امسال را با تمام احساس می نوشتم و آخرین جمله نوشتم امسال هم تمام می شود و باز فقط خاطراتند که می مانند ، هر روز که می گذشت یک صفحه پر تر می شد و تعداد ورقه های خالی کمتر ، هر روز که می گذشت ورقه های خالی را با حسرت اینکه پس کی پر می شوند نگاه می کردم ، اما الآن این ورقه های پر از نوشته هستند که با حسرت دیده می شوند و من دلم برای تک تک روزهایش تنگ شده است ، فقط چند صفحه ی خالی مانده است ، صفحه هایی که دوست ندارم پر شوند ، صفحه هایی که با پر شدنشان این روزهای به یاد ماندنی را تمام می کنند ..... این صفحه های خالی هم پر می شوند و باز این منم که با یک تقویم پر از خاطره می نشینم و حسرت روزهای رفته را می خورم ......
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |