سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بازی زندگی

 

اولین بار که یکدیگر را دیدیم ، بود و نبودمان برای هم فرقی نداشت

 بار دوم با یک سلام شروع کردیم ،

 بار سوم دوست شدیم ،

بار چهارم به هم عادت کردیم ،

 بار پنجم بدون هم بودن برایمان سخت بود ،

 بار ششم در ظاهر با هم نبودیم اما تمام فکرمان پیش یکدیگر بود

 و فقط با نگاه با هم حرف می زدیم ،

 بار آخر می دانستیم که یکدیگر را دیگر نمی بینیم

 اما واقعیت را نگفتیم ،

یک جمله ساده که منتظر گفتنش بودیم را نگفتیم ،

 مثل همیشه خداحافظی کردیم ،

 سخت بود ولی انگار کنار گذاشتن غرور سخت تر بود ....

او رفت ، من هم رفتم ، هر دو با غرور رفتیم ،

 ما واقعیت را نگفتیم ،

ما چیزی که چشمانمان می گفت را به یکدیگر نگفتیم

 و این گونه بود که برای همیشه

در حسرت یک جمله ی کوتاه ماندیم ...

 

 


نوشته شده در شنبه 89/3/8ساعت 11:52 صبح توسط ستاره نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت