بازی زندگی
من میترسم!!!
از اینکه بهار آمده!!!
از اینکه سالی دیگر پیش رو دارم!!!
از اینکه قرار است باز مشکلات مانند تلی رویم بریزند!!!
از اینکه باز قرار است انگشتها به سمتم بچرخند تا گناهی را بر گردنم بندازند!!!
از اینکه به جرمی نامعلوم قرار است لحظه های ناب زندگی و جوانیم را از دست دهم!!!
من از همه ی اینها هراس دارم!!!
کاش به این زودی ها دیر نمیشد!!!
کــــاش!!!
اما ای کاش، ای کاش هایمان، ای کاش باقی نمی ماندند!!!
نوشته شده در پنج شنبه 89/2/23ساعت
7:30 عصر توسط ستاره نظرات ( ) | |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |