هر چند عاشقان قديمياز روزگار پيشين تا حالاز درس و مدرسهاز قيل و قال بيزار بوده انداما اعجاز ما همين است :ما عشق را به مدرسه برديمدر امتداد راهرويي کوتاهدر آن کتابخانهء کوچکتا باز اين کتاب قديمي راکه از کتابخانه امانت گرفته ايم- يعني همين کتاب اشارات را -با هم يکي دو لحظه بخوانيمما بي صدا مطالعه مي کرديمما کتاب را ورق مي زديمتنهاگاهي به هم نگاهي ...ناگاهانگشتهاي (( هيس ! ))مارااز هر طرف نشانه گرفتندانگارغوغاي چشمهاي من و توسکوت رادر آن کتابخانه رعايت نکرده بود ! ...
منم مي ترسم سعدي مي ترسم...
فكر مي كردم اگر دبيرستان قبول شم همه چي تموم شده...ولي الان مي بينم كه همه چي تازه شروع شده...من مي ترسم از اين كه يه سال جديد پيش رو دارم...از دبيرستاني شدن مي ترسم...از نبودن قيچي و عبدو مي ترسم....از تنهايي مي ترسم...از راهروي هاي دبيرستان از حياطش از همه چيش مي ترسم...
از اين مي ترسم كه ديگه چهارشنبه اي چهارشنبه نباشه. از اين مي ترسم كه ديگر هيچ كس نباشه. مي ترسم از اين كه ديگه نمي تونم توي راهروي دبيران باشم...
من از همه اين ها مي ترسم...من از 15 ساله شدن مي ترسم....
اي كاش ، اي كاش هايمان ، اي كاش باقي نمي ماندند ...
سلام ستاره جان. اره منم وقتي سال جديد اومد خيلي ناراحت شدم
چون مي ترسم اتفاقات سال گذشت دوباره برام تكرار بشه وامسال سال بدي رو شروع كنم