منم مي ترسم سعدي مي ترسم...
فكر مي كردم اگر دبيرستان قبول شم همه چي تموم شده...ولي الان مي بينم كه همه چي تازه شروع شده...من مي ترسم از اين كه يه سال جديد پيش رو دارم...از دبيرستاني شدن مي ترسم...از نبودن قيچي و عبدو مي ترسم....از تنهايي مي ترسم...از راهروي هاي دبيرستان از حياطش از همه چيش مي ترسم...
از اين مي ترسم كه ديگه چهارشنبه اي چهارشنبه نباشه. از اين مي ترسم كه ديگر هيچ كس نباشه. مي ترسم از اين كه ديگه نمي تونم توي راهروي دبيران باشم...
من از همه اين ها مي ترسم...من از 15 ساله شدن مي ترسم....